|
پنج شنبه 19 آبان 1391برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : نفس
به سرزمين رويا قدم مي گذارم آنجا كه مي توانم با دو بال نقره اي در آسمان بيكران چشمهاي زيبايت اوج بگيرم و لا به لاي نگاهت غرق شوم .تنها اوست كه ميداند چه احساس لطيف و با شكوهي دارم وقتي به ياد مي آورم روزي را كه به خانه خزان زده قلبم پا نهادي و با آمدنت تنهايي را از غربت وجودم گرفتي منه دلشكسته از مردانگي و غيرت تو آموختم آنچه را كه بايد ياد مي گرفتم آمو ختم كه از اين پس دل غريبم را كه سالها بر سر دست گرفته بودم بر دامان كدام عاطفه بنشانم و از بي پناهي نهراسم چرا كه تكيه گاه من از اين پس غروري است كه هيچ گاه نمي شکند نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |