عاشقترین
تقدیم به همه زندگیم...
درباره وبلاگ


باتو از نابترین لحظه سخن خواهم گفت دوستت خواهم داشت......هیچ میدانی چیست؟ لحظه ای نیست که درخاطر من یاد تونیست... سلام... من نفسم 19 سالمه.ممنون که به وبلاگم اومدی. .________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@

پيوندها
The Lover 1992 subtitle
وبلاگ رسمی نویسنده fereshteh27
The L☂ve Shack..
✘همـ ـ ـ ـ ـزاב غمـ ـ ـ ✘
دوستانه
پرنده ی بی آشیانه
♥ღ♥ღ♥عشق و نفرت♥ღ♥ღ♥
عشق من تکه
lonly boy
✖(✿◠‿◠)ســه تــا دختــر دیوونـه(✿◠‿◠ )✖
تنها زیر بارون
♥خـــیلـــے ســخــتــه که...♥
همه چی برای همه
دوست داشتنی
LOVE FOR GODB◘ ♣♠♥♥☻
۩۞۩w.f.e۩۞۩
extra-biology
عشقولانه من
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقترین و آدرس nafas.h.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 253
بازدید کل : 73515
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
نفس

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : نفس

 

نمیبینی...؟؟!!

 

 

چشمهایت  چه بلایی سر من آورده است...

 

 

که بی چشمهایت زندگی بی معناست...

 

 

شده است بدانی من چه دردی میکشم...؟

 

 

که تو دنیای منی  و من در دنیای تو هیچم!!!

 

 

تو حق داری عاشق شوی هرچند من بی تو میمیرم...

 

 

چشمهایت سبزند بی مهابا

 

 

و چشمهای من بی وقفه میبارند...

 

 

تو هوای رفتن داری...

اشکهای من هم جلو دارت نیست...

توعاشقانه بخند

چه غم از چشمهای من...

 

 

 
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : نفس

بسم رب عشق...

خداعاشقتر است......

شهادت میدهم نیست خدایی بجز خدای عاشق...

شهادت میدهم خداوند عاشق  انسانهاست...

شهادت میدهم خداوند انسان عاشق را ولی خود قرار داده...

بشتابید به سوی عشق...

به پا دارید عشق ....

خداعاشقتراست...

نیست خدایی جز خدای عاشق...

 
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : نفس

* نـگــاه عـشـق.......!!!

نــگـاهـت را از مـن مـیـگـیـری...

عــشـقــت راچـه کـنـم...؟؟؟

مـن کـه بـا هـر نـگـاه تـو نـفـس مـیـکـشـم...!

حــال کـه نـگـاهـت را گرفـتـی نـفـسـم را هـم بـگـیر...

مـجـازاتـم مـیـکـنـی ؛ بـه چـه جـرمـی؟!

اگر دوسـت داشـتـن تــو جرم اسـت مـجـازاتـم کـن...

بـهـای دوسـت داشـتـنـت را بـه هر قـیـمـتـی خـواهـم داد.....

کـه مـن از تـو دسـت نـخـواهـم کـشـیـد........

بـگـذار پـای مـجـازات تــو جـان دهـم...

کـه بـی تــو ثـانـیـه ای ایـن زنـدگـی بـی ارزش را نـمـیـخـواهـم...

بـی رحــم نـگـاهـم کـن بـبـیـن عــشــق تـو چـه بر سرم آورده...

آن وقـت تــو بـه دلـبـسـتـن مـن مـیـخـنـدی...

آه کـه مـن چـه سـاده بـه تـو دل بـسـتـم و تـو چـه سـاده از مـن دل کـنـدی...

یـک نـگـاهـت را بـه هـمـۀ دنـیـا نـمـیـدهـم...

بـــــــــــــــرگــــــــــرد...

بـودنــت را از مــن نـگـیـــر...

بـگـو بـرایـم مـیـمـانـی فـقـط بـرای مــن...

مـجـازاتـم کـن امـا بـمـان...

بـگـذار عــشــق تــو بر بــادم دهــد امــا بــمـان......

فـقـط بـرای مـن بـمـــان..........

 

 
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : نفس

رو بـه تـوسـجـده مـیکـنـم دری بـه کـعـبـه بـاز نـیـست....

بس که طـواف کردمت مـرا به حـج نیـاز نیست...

مــرا بـه بــنـد مـیـکـشـی از ایــن رهـــاتـرم کـنـی....

زخـم نـمـیـزنـی بـه من که مـبـتـلاتـرم کنی...

از هـمـه تـوبـــه مـیـکـنـم بـلـکـه تــو بـــاورم کـنـی....

قـلب مـن از صـدای تـو چه عاشقانه کوک شد...

تــمــام پــرســه هـای مـن کـنـار تـو ســلـوک شــد....

عـذاب میکشم ولی عـذاب من گـنـاه نیست...

 وقــتـی شـکـنـجـه گـر تـویی شـکـنـجـه اشـتـبـاه نـیـست...

 
پنج شنبه 19 آبان 1391برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : نفس

به سرزمين رويا قدم مي گذارم

آنجا كه مي توانم   با دو بال نقره اي در آسمان بيكران چشمهاي زيبايت اوج بگيرم

و لا به لاي نگاهت غرق شوم .تنها اوست كه ميداند چه احساس لطيف و با شكوهي دارم وقتي به ياد مي آورم روزي را كه به خانه خزان زده قلبم  پا نهادي و با  آمدنت تنهايي را از غربت وجودم گرفتي

منه دلشكسته از مردانگي و غيرت تو آموختم آنچه را كه بايد ياد مي گرفتم آمو ختم كه از اين پس دل غريبم را كه سالها بر سر دست گرفته بودم بر دامان كدام عاطفه بنشانم و از بي پناهي نهراسم

چرا كه تكيه گاه من از اين پس غروري است كه هيچ گاه نمي شکند 

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : نفس

اگر دبير رياضي بودم ثابت مي كردم كه چگونه شعاع  نگاهت از مركز قلبم مي گذرد....

اگر دبير شيمي بودم از اشك چشما نت محلولي  محبت و عشق مي ساختم....

اگر دبير ديني بودم ثابت مي كردم كه بعد از خدا بايد تو را پرستيد

اگر دبير جغرافي بودم ثابت مي كردم كه خوش آب وهوا ترين منطقه دنيا آغوش گرم توست...

اگر دبير زبان بودم با زبان بي زباني مي گفتم كه دوستت دارم ...

                         

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : نفس

عاشقانه هایت را..........

بوسه هایت را...........

نگاه هایت را..........

برایم به قاصدک بسپار..............

امانت دار خوبیست.......

تمامش را می رساند....

فقط.....

کاش تو هم همراهش بودی.....

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : نفس

 

دعایت میکنم....

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی


بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی
:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن.

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : نفس

گــرمـایی بـوده ام همیـشه ولــی......

بیـن خودمـان بماند سـرمـایی میشوم وقــتـی...........

پـای آغــوش تـو درمـیـان بـاشـد...

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : نفس

 بی ریاترین بیان عشق به همسر در مقابل ببر وحشی

  نهایت عشق  
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند
.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:


یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند
. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است
! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.***

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : نفس

ســرم راکه تـکـیه میدهم به سـیـنـه مـــردانـه ات همهء کـوه ها کـم می آورند.....

امنـی آغـــــوش تـوسـت....

کـه بـهـانـه ای میشود.............

بــــرای هـزار بـاره پیـدا شـدن در"حریمت"....

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : نفس

درتـمــــــــــام لــحـظـه هـایـم تـکــرار می شوی امــاتکـــراری نمــــیـشـوی....

 
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : نفس

سلامتی پسری که تایه دختر خوشگل میبینه سرشو میندازه پایین ومیگه هرچی ام باشی انگشت کوچیکهء عشقم نمیشی...!!!

سلامتی دختری که توبارون خیس میشه ولی عشقشوبه هیچ ماشینی نمیفروشه...!!!

 
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:تنها,, :: 12:55 :: نويسنده : نفس

کناربرکهء دلم نشستم ونیامدی...

دوباره درسکوت خود شکستم ونیامدی...

سوال کردم ازخــدا نشانه خانهء تورا...

سکوت کردودر سکوت شکستمونیامدی...

...تنهایی...

 
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:دلم,تنگه,برات, :: 11:59 :: نويسنده : نفس

شبی باران،شبی آتش،شبی آیینه وسنگم...

شبی از زندگی سیرم،شبی بامرگ میجنگم...

توآتش میشوی برخرمن احساس تنهایم...

توراباهرنفس می بویم اما باز دلتنگم...

 
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : نفس

حال من خوب است اماباتو بهترمیشوم...آخ تامیبینمت یک جوردیگر میشوم...

باتوحس شعردرمن بیشترگل میکند....

یاسم وباران که میباردمعطرمیشوم...

درلباس آبی ازمن بیشتردل میبری...آسمان وقتی که میپوشی کبوترمیشوم...

آنقدَرها مردهستم تابمانم پای تو...

میتوانم مایهء-گه گاه-دلگرمی شوم...

میل میله توست اما بیتوباورکن که من...درهجوم بادهای سخت پرپرمیشوم...

 
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:عشق,عشق من, :: 10:39 :: نويسنده : نفس

نه هواابریست!

نه بارانی میبارد....

پس بهانهءدلم برای این همه سنگینی چیست....؟؟؟