|
جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 18:28 :: نويسنده : نفس
صدای پای آب... اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم،خُرده هوشی سرِ سوزن ذوقی. مادری دارم،بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکیست: لایِ این شب بوها،پای آن کاج بلند. روی آگاهیِ آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه،مُهرم نور. دشت سجادۀ من. من وضو با تپش ِ پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشتِ نمازم پیداست: همه ذراتِ نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سرِ گلدستۀ سرو. من نمازم را،پی «تکبیرة الاحرامِ» علف میخوانم، پیِ «قد قامتِ »موج. کعبه ام بر لب آب، کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم،میرود باغ به باغ،می رود شهر به شهر. «حجرالأسودِ » من،روشنی باغچه است. اهل کاشانم. پیشه ام نقاشیست: گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما تا به آوازِ شقایق که در آن زندانیست دلِ تنهایی تان تازه شود. چه خیالی،چه خیالی!....میدانم. پرده ام بی جان است. خوب میدانم، حوض نقاشیِ من بی ماهیست. ....... گزیده ای از اشعار سهراب سپهری عزیز.یادش ماندگار روحش شاد...nafas
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |